سیلواناسیلوانا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

سیلوانا(دختر بهشتی )

بدون عنوان

سلام نی نی گلم این روزها به خاطر گرمی هوا و ماه رمضان مامانی اصلا سر حال نیست از سر کار که می رم خونه دقیقا تا دم اذان من توی آشپزخانه هستم چون باید هم افطاری درست کنم هم سحری هم برای خودم هم برای باباجونی. چون من خودم هم تنوع طلب هستم نمی تونم یک غذا رو در 2وعده بخورم . دیشب رفتیم خونه مادر. خوب بود چون من دیگه توی آشپزخونه نبودم . و پخت و پز خبری نبود . امشب هم باباجونی به من قول داده که منو دعوت کنه بریم بیرون افطاری بخوریم . اگه حوصله داشته باشه و خسته نباشه می دونم که روی قولش می مونه. این شبها شبهای عزیزیه شب قدره امیدوارم بتونیم از این شبها استفاده کامل را ببریم .           &...
27 مرداد 1390

بدون عنوان

سلام نی نی جونم فکر کنم دیگه بابایی حوس کرده که یه بچه داشته باشته . چون روز پنج شنبه که رفته بود ضیافت افطاری دوستش گفت که یک بچه بوده که من ازش خوشم اومده بود و اونو بغلش کردم . گرچه من از خیلی وقت پیشا می دونستم بابایی از بچه خوشش میاد ولی به خاطر من ترسو می گه نمی خوام . خ.دش هم همش می گه تا تو چیزی نخوای من نمی خوام و بهت تحمیلش نمی کنم . نظر شما خوانندگان این مطالب چیه ؟ به نظر شما من درست حدس زدم یا نه؟ منتظر نظراتتون هستم .                                  &nb...
24 مرداد 1390

بدون عنوان

شخصاً از همه خاله ها و عمه هایی که به وبلاگ نی نی من سر می‌زنند کمال تشکر را دارم. ممنون همه احساساتشون هستم .                                                                 ...
17 مرداد 1390

بدون عنوان

مامانهای مهربونی که به وبلاگ من سر می زنید و مطالب رو می خونید از همتون تشکر می کنم . نی نی هاتونو از طرف من ببوسید .   من منتظر نظرهاتون هستم برای بهتر کردن وبلاگم                                                     ...
17 مرداد 1390

بدون عنوان

دیروز خاله ها اومده بودن خونمون مامان روزه بود خیلی هم خسته چون رو ز پر کاری داشت حدود ساعت   5/5 بعد از ظهر بود که خاله زنگ زد و گفت که لوله آب گرم توی دیوار ترکیده خیلی ترسیده بود ولی من چون از سابقش خبر داشتم اصلا ناراحت نشدم و گفتم این اتفاق هر چند وقت یک بار پیش میاد . خودتو  ناراحت نکن زنگ زدم به بابایی که امروز زودتر بیا خونه بابایی هم که خیلی خسته بود و روزه هم بود حدود ساعت 5/7 اومد خونه منم خیلی زود نرسیدم ولی تا رفتم خونه دیدم کل سالن خیسه چون لوله آب گرم شوفاژ ترکیده بود . مجبود شدم هنوز نرسیده فرش توی سالن رو که خیس هم شده بود به کمک خاله بردیم روی پشت بام و پهنش کردیم . بایک حوله آب توی سالن رو جمع می کردیم و م...
16 مرداد 1390

بدون عنوان

اتفاق ناگوار امروز صبح حدود ساعت 5/10 صدای ترمز یه ماشین به گوشمون رسید و بعدش هم صدای جیغ یه خانم که داشت تقاضای کمک می کرد . از پنجره اتاق کارم که به بیرون نگاه کردم دیدم یه تاکسی پراید با یه موتوری تصادف کرده و موتور سوار افتاده بود روی زمین و همه دورش جمع شدند ما از بالا داشتیم نگاه می کردیم یعنی منو همکارام . من گفتم کاش به اورژانس زنگ بزنیم یکی از همکارم گفت آخه نمیاد . گفتم چرا میاد و دستم رفت برای تلفن و زنگ زدم اورژانس . حدود 5 دقیقع بعد آمبولانس اومد مصدوم رو با خودش برد من تنم داشت می لرزید یاد اون اتفاقی که توی جاده برای خومون افتاد افتادم و گفتم خیلی خدا به ما رحم کرد . تو رو خدا هرکی که این نوشته ها رو می خونه و عزیزا...
16 مرداد 1390